خطا بر بزرگان گرفتن خطاست؟!!!!
انسان، انسان است و از انسانیت هیچ نمی داند
( امیر امیری)
ترجیح می دهم فردی عامه باشم و دیگران حقم را بخورند تا اینکه بر مسند قدرت بنشینم و حق دیگران را بخورم
(امیر امیری)
نمی دانم باید با چه زبانی باید به عده ای یاد دهم که این عقده خود بزرگ بینی را از خود دور کنند و آدم باشند
من به عبـور از ترس ها ایمــان دارم
اما کاش می شد...!!
* امیر امیری *
و اینک بازهم ناعدالتی ای دیگر!که مرا وادار کرد به نوشتنی دیگر:
کاش باور داشتم زندگانی را
محبت و دوستی را
کاش باور داشتم عدالت را
ظــالم و مظلــوم را
کاش باور داشتم حرف ها را
نه آنچه را که با نسیمی نوسان می کند
کاش باور داشتم حس خویشتن را
و دستهایم را که حَکاکگر کلماتند
و کاش باور داشتم آنچه را که همگان می پندارند که در باورشان گنجانیده شده ولی سرابی بیش نیست
و کاش میتوانستم فریاد کنم حس محبت و دوستی را در زندگی
و فریاد کنم عدالت را؛در دالان های پیچ در پیچ و اتاقهای بی نام نشان
و کاش میتوانستم با ترکه ای خیس خورده، همانند معلم یک مکتب؛
فلک کنم و بر کف دستهایش کوبم تا یاد گیرد آنچه را که نیاموخته است
و کاش میتوانستم شجاعت و حس فریاد را در خود بیدار کنم؛تا پرده حجاب را دریده و از هزاران قید و بند خلاص گردم
و کاش میتوانستم!! نه... بهتر است بگــــویـم:
کاش می تـوانستیـــم؛
کاش مـی توانستیم باور کنیــم که حق مظلوم ستــانده شده از ظالـــم!
آری من باور دارم
و نفرین بر شمایی که باور ندارید و می پندارید که دروغ است و کذب!
آری من با تمام وجودِ خویش باور دارم
باور دارم که حق ستانده شده است،آنهم از ظالم
و اما
نکته ای باقیست! و آن تغییر جای ظالم و مظلوم است در دالانی بی انتها که هیچ دربی برای خروج مظلوم وجود ندارد. پس به ناچار و حَسَبِ امر عالیجنابان مظلوم در نقش ظالم قرار می گیرد و حق خویش را ادا می نماید،چرا که خصوصیت این دالان ها جز این نیست
همانگونه که میزهای ریاست هم انسان را دگرگون می سازند و انسانی جدید خلق می کنند.
آری من یقین دارم
پس نفرین بر شمایی که هنوز هم در باور خویش نگنجانیده اید.
و کاش......
کاش می توانستم خوب بودن را باور کنم
و خوب زیستن را
و پــاک زیستن را
کاش دیگر نمی دیدیم زخم های التیام نیافتنی را
و کاش می دانستیم که هنوز هم فریاد ظالم از مظلوم رســاتــر است
و ایکاش می دانستیم و باور می کردیم آنچه را که به آن معتقدیم
چرا که، آنچه را که نمی توان با هیچ رَنگـــی پاک نمود؛ نَنگ است .... نَنگ !
خسته ام از روزگار بی وفا
خسته از این زندگی بی صفا،
خسته ام از این همه درد و جفا
خسته از دوز و کلک های شما،
خسته ام از کار این مردان پست
خسته از نامردی رندان مست،
خسته ام از بی وفایی زمان
خسته از فریاد و درد عاشقان،
خسته ام از اینکه دنیا پر غم است
خسته ام از اینکه نامم آدم است،
خسته ام از اینکه نامم آدم است
خسته ام از اینکه نامم آدم است
(( تقدیم به تویی که سرابی بیش نیستی! ))
( امیر امیری )
کاش زمان هم به عقب بر می گشت
تا بدانیم که چگونه می توان آدم بود
( امیر امیری)
خوشا به حال آنانی که نه از اخلاص و ایمان و ترس از خدا، بلکه تنها برای رسیدن به پستی بالاتر رو بسوی خدا سجده می کنند و نماز می گذارند.
گر برای خدمت خلق خدا می آیید
قدمی باب دل و میل خدا بر دارید
تا مبادا بشکنید حرمت انسانی را
و زِ یاد هم نبرید، مرگ و مسلمانی را
مبادا برانید از دلتان ایمان را
و به خود راه دهید سیرت شیطانی را
مبادا برود از یادها
مردی و فطرت پاک شما انسانها
پس
گر برای خدمت خلق خدا می آیید
قدمی باب دل ملت ما بر دارید
( امیـر امیـری)
هیچگاه نتوانستم این حقیقت را درک کنم که چرا ما آدمیان هرگز فرصتی برای عریان شدن حقایق نمی دهیم!
و عقیده ای راسخ دارم، که گاهی بودن در کنار حیوانات بهترازهمزیستی با بسیاری ازانسانهاست که تنها نام انسان را یدک می کشند و ازانسانیت بی بهره اند.
*** باز یاران بی بهانه، قلب من را هم شکستند ***
* امیر امیری *
چقدر زیبا بودند روزهای کودکی،
که از پستی دنیا و آدمیانش بی خبر بودیم و آسوده
و اما اینک.....!
* امیر امیری *