روزهاست که تک تک لحضه هایم دارند بی حضور تو می گذرند و چه سخت و نفس گیر است این ثانیه ها
و روزهاست که در هر کوی و برزن بدنبال نشانی از توام، اما چه سود که نشانی نیست ز تو
ایکاش که میدانستی چگونه نبودنت و ندیدنت تمام لحضه هایم را مسخ کرده
کاش میدانستی که چگونه بی تو هیچم و تهی
کاش میدانستم که در کجا باید نام تو را فریاد کنم تا شاید کسی راهنمایم گردد
و ایکاش میدانستم که چه باید کرد و چه باید گفت!!
نمیدانم و این ندانستن نیست رسم عاشقی و شیدایی من
(امیر امیری)
آنگاه که چشمانش را از نگاه غضب آلود من میدزدید
هیچگاه نمیدانست که عشق است و زندگیم
(امیر امیری)
خیلی از ما آدما وقتی بخوایم چیزی رو فراموش کنیم براحتی فراموش می کنیم! حتی اگه تمام دنیا دست به دست هم بدن و خاطراتمون رو برامون یادآور بشن باز فراموش می کنیم.
وقتی نخوایم ببینیم چشمامون رو می بندیم و اونقدر روی هم فشار میدیم تا....
وقتی نخوایم بشنویم خودمون رو به نشنیدن میزنیم و انگار که مادرزاد کر متولد شدیم؛
و از اون مهمتر، وقتی نخوایم درک کنیم و فقط بخوایم فرار کنیم ذهن خودمون رو پرواز میدیم به فرسنگ ها دورتر
تا نبینیم و نشنویم ودرک نکیم
گاهی فراموش میکنیم که ما انسانیم و قدرت درک داریم،شعور داریم
آره ما انسانیم و استاد فراموش کردن
من که نتونستم فراموش کنم اما نمیدونم که کی میشه تا منم مثل خیلی های دیگه فراموشکار بشم و ....
کاش هیچوقت اونروز نرسه
و کاش ....
* امیر امیری *
تیر ماه هم در حال گذره
این ماه هم مثل بقیه ماههای سال مثل برق باد گذشت
امروز 28/4/90.......اینروزها اونقدر درگیر بودم که نفهمیدم امسال ششمین سالیه که این وبلاگ در کنار منه و توی خط خطش پـــر شده از حرفای دل من
گاهی وقتی خوب فکر میکنم میبینم که این وبلاگ یکی از مهمترین چیزهای زندگی منه و شاید صبورترین
هروقت شاد بودم سراغش نیومدم اما هروقت که دلم میگرفت درجا یادش میوفتادمو حرفایی رو که باید توش مینوشتم توی ذهن خودم بالا و پائین میکردم
6 سال...زمان کمی نیست
کاش می تونستم بنویسم؛ با خیالی راحت، آرام و بی دغدغه
اما چه کنم.....چه کنم که هر چیزی رو نمیشه بر زبون آورد و نوشت
شاید اینم خودش یه آرزو باشه
با رفیقان از ازل دست رفاقت داده ایم
در وفای ما مکن شک، گرچه دورافتاده ایم
ای کاش معیار سنجش عشق و علاقه ما انسانها،
چیزی نبود جز خلوص دل و صداقت قلب.
(امیر امیری)
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را در دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
من اندیشه کنان، غرق این پندارم
که چرا
حمید مصدق
تقدیم به تویی که سرابی بیش نیستی و برایت پشیزی ارزش برایت قائل نیستم
تقدیم به تویی که تنها نام ایرانی را یدک می کشی و مرا از ایرانی بودن خویش شرمسار ساخته ای
تقدیم به تویی که برایت نامی زیباتر از احمــق برنگزیدم
و اینک جواب آنچه که تو گفته بودی:
من صدایی رساتر را می شنوم که شما نمی شنوید.
من صدای فریاد کودکانی را می شنوم که شبها سری گرسنه بر بالین میگذارند آنگاه که تو و امثال تو در فکر کمک به مردم لبنان و غزه اید،
من صدای شکستن مردانی را می شنوم که نتوانسته اند خواسته های اولیه خانواده خویش را فراهم نمایند و از درون شکسته اند همانگاه که تو و هم کیشانت در توهم و خیالید؛
توهمی به اسم انسان دوستی!!!
آری گوش من کر است و اگر هم کرنباشد ادای کر بودن را در می آورم همانگونه که شما کور نیستید و فجایع ایران را می بینید و خود را به نابینایی میزنید تا مبادا مجبور به کمک گردید و از اسم و رسم کمک به غزه و لبنان و یمن و صدهااااا جای دیگر دور بمانید.
من از شماهایی که اینگونه انساندوستانه به کسانی غیر ایرانی کمک می کنید متنفرم و هیچگاه هم تنفر خویش را پنهان نکرده ام همانند شماهایی که ماسک مهربانی و شفقت بر صورت خویش زده اید.از شماها متنفرم
* امیر امیری*
کاش هیچگاه بزرگ نمیشدم
تا تنها غمم شکستن یک شیشه در بازی کودکانه بود
و ترس دعوای پدر
کاش .....
(امیر امیری)
خداوندا
پر از حس بدم امشب
پر از بی تابیم امشب
پر از دلتنگیم امشب
چرا اینگونه ام امشب؟؟؟
نمیدانم....نمیدانم
* امیر امیری *