رفت...بی هیچ کلامی و حرفی
گرچه به ظاهر این جدایی موقتی بود
اما مرد به خوبی مبدونست که این جدایی پایانی نداره و موندگاره
اما چاره ای نداشت جز قبول این درخواست
چون مدتها بود که فهمیده بود بودنش کمکی به حل مشکلات نمیکنه؛پس شاید حالا نبودنش باعث بشه تا زن رنگ آرامش رو ببینه
وقتی قبول کرد بخوبی می تونست سبک شدن شونه های زن رو احساس کنه
شونه هایی که بالاخره بعد از سالها درد و رنج حالا دیگه آزاد بودن و رها
و مرد برای این جدایی حرفی نداشت جز سکوت و سکوت و سکوت
و سکوتی که در پشت اون هزاران فریاد نهفته بود
( امیر امیری )
گاهی فریاد بهانه ایست برای رفع دلتنگی....
اما چه گنم که فریاد هم چاره کارم نیست
* امیر امیری *
تا حالا شده منتظر یه صدا باشی؟
یه صدای خاص مثل صدای یه نفــــر
نه...اصلا بیخیال صدای خاص شو
حتی منتظر یه صدا که هر چقدر هم که میخواد عمومی باشه
عمومی عمومی
یه صدا مثل صدای زنگ تلفن، صدای زنگ اس ام اس وصدای زنگ در...و یا حتی صدای پای یه نفر
تا حالا شده منتظر مونده باشی؟
چقدر؟
1 دقیقه....... 1 ساعت...... 1 روز.......
شده؟
نگو آره که باور نمیکنم چون دنیا پره از صداااااااااا....اما مهم اینجاست که ما دلمون نمیخواد این صداها رو بشنویم
دوست نداریم که بشنویم چون دنبال یه صدای خاص هستیم
مهم صدا نیست، مهم صاحب اون صداست...اما بازم این صداست که ما منتظریم
مثل صدای زنگ اختصاصی موبایلت برا یه نفر خاص؟
مثل یه شخص خاص که تو رو صدا بزنه؟
شده؟
تا حالا منتظر موندی؟
اینبار اگه بگی آره باور میکنم...باور میکنم چون تمام ثانیه های ما پر شده از انتظار شنیدن صداهای خاص/
از همه اینا که بگذریم باید بگم انتظار هرچی که باشه بده
راستی نگفتی:
تا حالا منتظر صداها بودی؟
صدای خاص یا صدای عام؟
منظورم یکبار نیست
منظورم همیشه ست
همیشه و هر لحظه
* امیر امیری *
من نوشتم امشب از حال دلم
از سکوت و وحشت و زخم دلم،
من نوشتم از دلی پر درد و راز
از تمام روز و شبهای دراز،
من نوشتم از غم این عشق خود
از غم تنهایی فردای خود،
من نوشتم از غم و اندوه دل
از شکست قلب این حسرت به دل،
من نوشتم تا که شاید قلب من
اندکی آرام شود با درد من،
من نوشتم صد دو بیت، شعر و غزل
عمر من در حسرت روزی گذشت، بی غش و غل
من نوشتم از غمم در این جهان
عشق من، رویای من، با من بمان
* امیر امیری*
چقدر بده که فکر کنی تنهایی
و بدتر از اون اینه که واقعا تنها باشی و ....
دستی نیست تا نگاه خسته ام را نوازشی دهد
اینجا باران نمی بـارد....فانوس های شهر خاموش و مرده اند، دست های مهربانی فقیرتر از من اند...!
نامردمان عشق ندیده خنجر کشیده اند بر تن برهنه و بی هویتم!
امروز دلم می خواهد آنقدر بنویسم تا نفسهایم تمام شود
گویا اینروزها اونقدر گنگ نا مفهوم و بد مینویسم که هیچکس نمیدونه منظورم از این کلمات و نوشتن ها چیه!!!! چه کنم!! چاره ای نیست.....
بازهم زمان سرزدن به این یار قدیمی و محرم دل و سنگ صبورم شده
*** خلوتگه دل من ***
کجایی تو...؟
چشمانم را که میبندم تنها تو در خاطرم مجسم میشوی
انگار همین دیروز بود که با لبخندی متین حرف از امید آرزو زدی،حرفهایت بوی عشق میداد،بوی وفا و زندگی
نصیحت هایت را یادم هست هنوز...تا آنجا که بتوانم عمل میکنم اما باید فریاد کنم که چه بد میگذرند لحظه های بی تو
سالهاست که جدای از منی ....و چه سخت است روزهای بی تو
اینروزها پر شده ام از توهم و خیال.....پر از دردهای بی مثال و پر از دردهای نگفته
دیگران می گویند سخت است اما تحمل کن...اما آنان نمی دانند که دیگر تاب و تحملی ندارم من
نمیدانند که دیگر رمقی نمانده برایم....نمیدانند که روزها و شب های مدیدی ست که تو را در تک تک لحظه های خویش میبینم و درست آن هنگام که در کنارمی گویی که تمام کائنات و کهکشانها درست در دست یکدیگر می دهند تا هرچه سریعتر بگذرد لحظه های با تو بودن اما زمانیکه نیستی آنها هم دیگر مرا به حساب نمی آورند و مرا در حال بد خویش رها می کنند تا عزلت نشین تنهایی خویش شوم
دیگر تو نیستی تا برایت از اتفاقات بگویم و تو تنها بخندی آن جمله معروفت را نثارم کنی....
دیگر تو نیستی تا بدانی این روزها این مخیله ام پر شده از حس اتفاقات ناگوار...
و دیگر تو نیستی تا بدانی میترسم از اینکه بی او شوم و جدای از او
و دیگر تو نیستی تا بدانی که چقدر اینروزها غمگینم
روزهاست که می خواهم به دیدارت بیایم و از همه دنیا جدا شوم
روزهاست که دوست دارم تنها من باشم و تــــو تا بتوانم جدا از این هیاهوی روزگار تا آنجا که می توانم هق هق کنم و اشک بریزم
روزهاست که....
کاش میدانستی که اینروزها چقدر دلتنگ آنم تا با دستان خویش مزارت را بشویم و ساعت ها در کنارت بنشینم
و کاش می دانستی .......
کاش
کاش....
هر چه که هست در د من و است و دلتنگی من.... دلتنگ تو و او
تو آرام بخواب و آسوده
*** دلنوشته ای برای او که سالهاست از او دورم***
(برای دایی عزیزم)
* امیر امیری *
مرا مرحم درد خویش دانست و بی مقدمه شروع به گفتن درد آشکارش نمود
پسرک از دوست داشتن سخن گفت .... و من تبسمی کردم پر معنی
او از عشق سخن گفت ..... و من خندیدم
او از تنهایی خویش سخن گفت .... و من خندیدم
او از درد فریاد کشید....... و من خندیدم
او برافروخته گشت و با حالتی غضبناک فریاد کشید و دلتنگی خویش را نفرین کرد....و من همچنان میخندیدم
او سیل آسا و دیوانه وار می گریست ..... و من نیز ابلهانه قهقهه سر میدادم
او در میان هق هق خویش مرا احمق خواند و سنگ دل؛
و من چاره ای نداشتم جز ادامه خنده پر درد خویش
آری خندیدم
خندیدم تا پنهان کنم ....
خندیدم تا کسی نداند دردم چیست و خلوتگه دلم کجاست.....
* امیر امیری *
پر از حس بدم امشب
حسی از جنس خودم
امشب بیزارم از خویشتن
چوکه دیوانه ام، مستم من امشب
سیاه میبینم دنیا را من امشب
سیاه و تیره و تاریک
بی هیچ روزنه ای
امشب خرابم من....
خــــراب
(امیر امیری)