مهم نیست که جدایی چه موقع
و در کجا به سرغ ما می آید!
مهم این است
که هر موقع و هر کجا آمد!
ما در آنجا نباشیم
* امیر امیری *
سوت مزن ای یارب
سوت پایان همین روزها را
سوت اتمام کنارش بودن
تو مزن سوتت را
تا شوم من کروکور
تا نبینم که بردی به دهان
سوتت را
تا نبینم که دمیدی بر آن
تا کنی اعلام
وقت تنهایی من!
چه بگویم ؟
هر چه گویم غلط است
حرف من که غلط است
عملم هم غلط است
هر چه باشد
حرف من بی جا نیست
تو مزن سوتت را
تا شوم من کرو کور
چون همیشه تنهام
تک و تنها و غریب
مردی تنها و اسیر!
چون اسیر مهرم!
چون همین چند روز است
وقت همراهی و همیاری او
وقت همراهی آن یار عزیز
با من یکه تنها و اسیر
سوت مزن ای یارب!
تو مزن سوتت را
تا شوم من کرو کور
* امیر امیری *
آیا براستی عشق و علاقه به مانند کالا است که هر روز شاهد معاوضه آن در کوچه و خیابان هستیم ؟
امروز برای تو جان می دهد و فردا برای دیگری !
گویندبا محبت انسان جذب فرد مقابل می شود پسمگر تو به او محبت نمی کنی که می رود ؟
آیا براستی هر روز این قدر محبت در خیابانها ردو بدل میشود که هر روز بدنبال این گنج فساد هستیم ؟
کاش با زیاد شدن عشق و محبت، این دو نیز پاکتر می شدند، پاکتر از برگ گل !
براستی که عشق برای پاکان است
نه برای ناپاکان و دلالان عشق و محبت
* امیر امیری *
پسری بود ژولیده
پیرهن از شلوار بیرون
کفشی داشت بی جوراب
ساعتش بی بند بود
مویی داشت چرب چرب
که چه کم پشت و زشت
اسم عشقش بود فتنه
که چه دوست داشت او را
هیکلی داشت قناس
همچو مردی سر طاس
عشقی داشت نافرجام
که در عشقش بدنبال
دروغ و هوس و شهوت بود
(امیر امیری)
پ. نوشت: این شعر در سال 1380 در وصف پسری گفته شده که ساعت 5 صبح، در سر قرار منتظر عشق خود بود.
مردها اسیر حرفندو کلام
وقتی به آنها از عشق و محبت بگویی؛تا روزی که خلاف آنرا ندیده باشند،ایمان می آورند و جان می دهند!
اما امان از روزی که احساس کنند زبان فقط مسئولیت سبک کردن بار خود را داشته است!
آنگاه،بر هر چه می شنوند مُهر بی اعتمادی میزنند!
مردها؛دوست دارند حتی اگر راست نمی شنوند،راست و حقیقت را ببینند!
به آنان از هر چه سخن بگویید،باید در نگاه باورشان بنشانید!
چگونه می توانم
به دیار آشنایان وارد شوم
در حالیکه در آنجا
آشنای غریبه ای بیش نیستم
اما اینجا دیار غریت است
و برای همه غریبه ای آشنایم
غریبه ای که از آشنایان
فرسنگها فاصله گرفته
تا شاهد زجر خود نباشد
چه کنم ؟
آشنای غریبه ای باشم
یا
غریبه ای آشنا
برای همگان؟
( امیر امیری)
«« سلام »»
سلام بر آنان که می توانند عشق را تعریف کنند!
و
درود بر آنان که می توانند دوست داشتن را بفهمند!
و
تهنیت برآنان که به راه علاقه آشنایند!
خاطرات بسان دریائیست
که گاه آرام و گاه خروشان است
وزورق زندگی در این دریا جریان دارد
وروزگاری خواهد آمدکه این دریا
صحرایی بیش نخواهد بود
و صحرا همیشه صحرا باقی میماند
و این است
افسانه انسان
(امیر امیری)